آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

آی دندون آی دندون

یکی  دوتا   سه تا    چهارتا          پنج تا          مبارک مبارک پسر گلم مبارکت باشه  روز پنج شنبه ٢٣ آذر دندون نیش کوچک و روز شنبه ٢٥ آذر دندون نیش بزرگتر خودشون را نشان دادند موقعی که از زیر لثه مشخص شدند اول نیشهای کوچک مشخص شدند به مامان جون گفتم ولی اون گفت  اینجور بنظر میاد و گرنه اول دو تا نیش جلو بعد بغلی ها سر میزنند. ولی نه حدسم درست بود  موقع شیر خوردن هم منرا گاز میگیری و من داد میکشم و شما میخندی ای وروجک دیشب دایی جون و مامان بزرگ آمدند خانه ما و من برای شام ماهی قزل گذاشتم توی...
29 آذر 1391

سومین مروارید

سومین دندان هم ٢٠ آذر ماه احتمالاً خیلی اذیت شدی عزیزم همش سوختگی میدی. الان هم دندون بعدی در راهه. دیگه دارن زیاد میشن باید شروع کنی به مسواک زدن چند ماه را من برات مسواک میزنم بعد دیگه باید خودت زحمت بکشی   ...
25 آذر 1391

یک شب خیلی بد

بدترین لحظه عمرم بود وقتی که پنج شنبه شب این اتفاق افتاد داشتم بهت کتلت له شده میدادم و شما هم راه میرفتی که ناگهان پویا شما را برداشت که ناگهان سرفه زدی و پویا در حال بازی شما را تکان میداد و کلاً لقمه وارد ریه هات شد و سرفه میزدی و قرمز شدی هر چه به پشت کمرت میزدم اثر نداشت و کم کم سیاه شدی فقط داد زدم بیاین بچه ام خفه شد و خاله ها و شوهرخاله ها هم آمدند باباجون که دست و پاش قفل شده بود و من امدم عقب و نگاه میکردم نفسم حبس شده بود تا اینکه با فشار سینه ات (عملیات هام لیش ) نفست برگشت . خیلی لحظه بدی بود خدا برای هیچ پدر و مادری نیاره هنوز که یادم میاد تمام وجودم را غم میگیره پسر گلم از موقعی چهار , پنج ماه داشتی ن...
25 آذر 1391

اجازه بابا

دیشب من و بابا جون نشسته بودیم و شما میخواستی بری داخل آشپزخانه بهت گفتم نه نمیشه و شما منرا نگاه کردی و به باباجون هم یک نگاه و دوباره میخواستی بروی که گفتم نه و شما دوباره ما را نگاه کردی و چند بار تکرار شد از نگاهت متوجه شدم که اگه بابا مصطفی بهت بگه نرو قبول میکنی بنابراین به بابات گفتم بهش بگو آشپزخانه نرو و باباجون گفت آراد نرو توی اشپزخونه و شما نگاش کردی و نشستی روی زمین و بعد از چند لحظه آمدی عقب هم برای من جالب بود هم برای باباجون چون گوش به حرفش کردی مامانی چرا به حرفم گوش ندادی البته بگم نه تا حالا من دعوات کردم نه باباجون . ولی از بعضی کارها نهیت کردیم   مامان جان عاشق شکلات هستی تا میبینی دیگه طاقت ندا...
20 آذر 1391

در احوالات آراد خان

      عزیزم خیلی به بابات علاقه داری و بیشتر از من باهاش بازی میکنی چون بابا باهات بازی میکنه و من کارهای برات انجام میدم که خیلی به مذاقت خوش نمیاد مثلاً تعویض لباس که همش نق میزنی فقط وقتی میگم میخوام بریم د د دیگه آروم میشی.     اما حمام کردن را اصلاً دوست نداری در صورتی همه بچه ها با حمام کردن موافقند     البته من از حمام کردن شما خاطره بد دارم آن هم موقعی که سه ماهت بود کمی حالت سرما خوردگی داشتی و ما حمامت کردیم و عصر به بعد صدایت گرفته شد و سرفه میزدی از روز بعد تب هم کردی بردم بیمارستان امام علی و بستری شدی خاله ج...
13 آذر 1391

دومین مروارید عزیزم

  آی دندون آی دندون نفسم فاصله دندان اول و دوم چرا اینقدر طول کشید ٢٧ مهر کجا و ١٠ آذر کجا بدون دندون خیلی نازی بچه ها با دندون بزرگتر دیده میشوند ولی قشنگم هنوز نی نی است وقتی دهن بدون دندونت را باز میکنی خیلی خیلی ناز میشی. من هم تا الان راحت بودم شربت آهن میدادم و نیاز نبود که دندون تمیز کنم از حالا شروع شد امیدوارم همیشه دندانهای سالم و سفیدی داشته باشی و برات صد سال بمانند . خوب مواظبت کن راستی دندان بعدی کی؟    ...
13 آذر 1391

ای کلک

     دیشب (١١/٩/٩١ ) بابا جون موبایلش را گذاشته بود به شارژ روی مبل و شما با اینکه من همیشه موبایلم را بهت میدم ولی شما موبایل باباجون را میخوای چون بهت نمیده بیشتر تاکید داری و من به بابا میگم نده چون موبایلها الوده هستند . خلاصه تلاش میکردی که برداری و بابا جون موبایل را میذاشت روی دسته مبل و شما از مبل کناری میرفتی بالا و باباجون جلویت را میگرفت و پس از کلی تلاش میرفتی دراز میکشیدی و بابا می آمد کنارت و شما سریع میرفتی سراغ موبایل بابا جون می امد جلویت تا اخر سر باباب جون گذاشت بروی روی مبل و برش داری و گل پسرم موبایل را برداشتی و با خوشحالی و تکان دادن خودت به من و بابا جون نگاه میکردی که : آره من ...
12 آذر 1391

قانون جاذبه آراد

    اگه نیوتن قانون جاذبه را کشف نکرده بود شما حتما کشف میکردی. الان دو هفته است که اسباب بازی مخصوصاً اجرهای خانه سازی , جورابهایت و دستمال کلینکس برمیداری و میروی آشپزخانه و از نردههای داخل آشپزخانه پرت میکنی توی پله ها و جالب تر اینکه خودت عقب می ایستی و سرت را میکشی جلو تا ببینی چه می شود خیلی با نمک میشی با اینکه خطری تهدیدت نمیکنه حواست هست  و یا اینکه روی مبل دراز میکشی و سرت را از مبل میدهی بیرون و کاغذها را پرت میکنی و نگاه میکنی احتمالاً تجزیه و تحلیل میکنی قربون آراد نیوتنم بشم ...
12 آذر 1391

تپشهای قلبمان فقط بخاطر تو

               پسرم هر روز و هر لحظه به عشق تو زندگی میکنم تمام دنیای من و بابا هستی . همیشه سالم و تندرست باشی و من و بابا جون شاهد بزرگ شدنت در سایه الطاف الهی باشیم.  چند تا عکس گذاشتم تا وبت خالی از چهره زیبایت نباشه و اینها از بهترین عکسهایت نیست چون من تمام عکسهایت را روی کامپیوتر خانه ندارم تعدادی خانه خاله و دایی جان بودند که هنوز جمع اوری نشده اند انشااله همه را برات روی cdنگه میدارم و تعدادی هم برات ظاهر میکنم اوایل مردادماه ویلای پسردایی بابا جون      ١٥ شهریور ماه دو روز قبل موهات را کوتاه کردیم    ...
6 آذر 1391

پسرگلم یکساله شدی

  تولد یکسالگی ات روز دوشنبه وسط هفته بود برای همین گذاشتم برای اخر هفته بعد که شنبه روز عید غدیر بود و چون عقیقه هم نشده بودی و دوست داشتم ماه رمضان اینکار را انجام میدایم که نشد که خدارا شکر مصادف شد با عید غدیر که طعام دادن فضیلت داشت برای همین یک گوسفند برات قربانی کردیم و باهاش آبگوشت درست کردیم باباجون میگه وقتی صبح زود زیر دیگ را روشن کرده بود موقع اذان صبح و گفتن اشهد ان علی ولی الله بوده خیلی خوشحال شدیم و امیدواریم که قبول خداوند و مقتدایمان حضرت علی (ع) قرار گرفته باشد زحمت درست کردن آبگوشت را مامان بزرگ همراه پسر جونش اقا مصطفی کشیدند. وای همه میگن خیلی خوشمزه شده بود . نوش جان همگی البته آشپز کار درست بود . آراد...
2 آذر 1391
1